مرآت
چشم و گوش از پلشتی ها می بندم. زبان به کام می کشم.
غبـارِ مرآتِ دل پاک می کنم.
آیینه ی دل رو به سـوی او…
دست حایل، دزدانه می نگرم بازتابِ نورِ آسمان ها و زمین را!
نیستی در برابر هستی مطلق…
نقصـانِ من…
تجلّیِ کـمال او است.
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَىٰ
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَىٰ