چشم ناگزیر
و گفت:«به باطل نگریستن، مَعْرِفَت از دل ببرد.»
جز یادِ دوسْت هر چه کنی عمر ضایع است
جز سرّ عشْق هر چه بگویی بطالت است
إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ
ابرِ جَهالتـ مدرن، دیدِ چَشمانِ ناچارِ مرا بسته است.
اِلحاحم را به کدام کرانه عرضه کنم، مولایِ جـان؟
رنجورَم. طبیبـَم شوید!
باری یک نظر!
باشد، شهیدِ صفّینی دِگر!