آیینه
دلم را شکاند. با حرف نزدنش… با نگاه سردش
بدون غرور گفتم: «دلم آیینه است. نشکنش.»
خندید. نگاه کرد.
گفتم: «دلم آیینه است. بشکند هزار تکه می شود و انعکاس رفتارت هزار برابر. آن وقت بر من خرده مگیر.»
باز همان لبخند سرد
در بین تقلاهایم
خدا در یادم آمد. اگر آیینه ی شکسته ی دلم رو به سوی خدا باشد؛
آنوقت چه…