مهلت بده!

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

تسبیحش را از  جیب در می‌آورم. دانه دانه، مهره‌هایش را زیر انگشتان لمس می‌کنم.

تشنه‌ی آب فراتم ای اجل مهلت بده!

سر تکان می‌دهم؛

نه! هیچ‌گاه تشنه‌ی آبی نخواهم بود که لبـان اربابم را تَر نکرد.

نامش در شبستان می‌چرخد و از دریچه‌ی قلبم وارد می‌شود. دل سیاهم به تپش می‌افتد.

حسین علیه‌السلام! الله!

دل به سوزش می‌افتد. بر سینه چنگ می‌زنم.


خدای من! می‌خواهی چه چیز را به من بفهمانی؟ قلبم کور و کر است.

چه رابطه‌ای است بین خِلقَت و حسین تو؟

آن دم که روی زانو می‌ایستد و به خیمه ها می‌نگرد:

«ویلکم یا شیعه آل ابی‌سفیان ان لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم.»

 جانماز را می بندم، دست بر زانو، رو به قبله می‌ایستم:

یَا لَیْتَنِی کُنتُ تُرَاباً!

در خیـالم به دور خیمه‌ها می‌گردم. چهره می‌پوشـانم.

«عمه، چرا به امام حسین سلام نکردی؟»

جانماز را در دست پنهان می‌کنم. رو از قبله می‌گیرم:«روم نمیشه.»

تنها نگاهم می‌کند.

به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان می شد و در آرزوی روی تو بود


0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها