پس از مرگ
نیمهشب است و ساعت دیواری، روی ساعت شش و چهل و پنج دقیقه توقف کردهاست.
و من میاندیشم؛
به لحظهای که زمان برای من تمام میشود.
باید تنها برای او و در راه او ، دل متأثر گردد.
خدا از همهکس، بر همهکس مهربانتر و داناتر است.
و من فقط باید انجام دهم، آنچه که وظیفه است.
به زودی پرده از روی حقیقت کنار میرود و من یا لبخند بر لب مینشانم، یا دندان بر لب میگیرم.
اینجا دنیا است و
من یاد نمازخانهای در بین راه میافتم که از ترس سوسک مردهای افتاده در کنار در، سریع نماز را تمام کردم و در دل خوشحال بودم که چه خوب که نمازِ در سفر شکسته است.
به زودی به خانه برمیگردم. آنجا نه خبری از هجران است و نه غم گمگشتگی.
آنجا را دوست دارم. آنجا خانهی من است.