ظهور
می گویند اگر در حال انتظار بمیری چیزی از دست نداده ای. گویی در هنگام حکومتِ امامت جان داده ای.
اما…
من که حق و باطل را گم کرده ام چه کنم؟ چشم، برای دیدن، نور می خواهد.
گاه در تاریکی، گاه در گرگ و میشیِ هوا و
من متحیر اطرافم را می جویم. نمی یابم حق را…
و این روحم را می خراشد و با هر نفس به سوزش می افتد.
من بی شما هر لحظه روحم جان می کند، هر چند سرگرم دنیا باشم. حواسم را می اندازم گوشه گوشه ی دنیا تا کمتر درد جان کندن را سَر کِشم.
اما از شما دورتر و دورتر می شوم و درد کندنِ جان سخت تر!