قیاس مع الفارق!

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

جانش در خطر بود. 

جوان پرسید: با این کارِ من، جانِ شما در امان می ماند؟

با جواب دلش آرام شد و تصویرش شد لبخندِ روی لب جوان و سجده ی شکر.

 جوان شب را به دلخوشیِ سلامت او، تنها در خانه اش... زیر پارچه ی سبز رنگش سَر کرد.

درست مثل شب های پر ستاره و بی فروغ شِعب ابی طالب!

این درسِ هر شبش در آن درّه شده بود و معلمش ابوطالب؛ خوابیدنِ در جایش…فدایِ جـان برایش!

جوان تنها ماند و شمایِ او به سوی مدینه رهسپار شد.میانه راه، همراه شد با همان که یار غار نامیده شد. 

عنکبوت در دهانه ی غار تار تنید، کبوتر لانه ساخت و روی تخم ها نشست. لیک باز، یار غار از جانش می ترسید.

شمایِ او، یار غار را خطاب قرار داد:

لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا!


5 2 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها