اتومبیل!
تمثیل جالبی بود.
«می خواهی بروی مسافرت…
خب، ماشینت را می بری تعمیرگاه. زیر و بندش را می بینی، موتورش را معاینه می کنی، باد لاستیک هایش را تنظیم می کنی.
با خیالی آسوده
می زنی به جاده؛ می دانی این را، که توی جاده نمی مانی… از حرکت نمی مانی.
می خواهی ماشینت را بگذاری توی نمایشگاه، تا همه از زیبایی اش به وجد بیایند.
تا می توانی به ظاهرش می رسی، برقش می اندازی، تمیزش می کنی حتی اگر موتورش معیوب باشد.»
اکنونِ ما…
تمام توجه به ظاهر است؛ برای حفظ آبرویمان… از ورزش مدد می گیرند، از جام جهانی، از مدال های المپیک، از رتبه ی جوانانمان در المپیادهای علمی، از برابری زنانمان در برابر مردانمان!
لیک
موتور معیوب است و ما در مسیر مانده ایم… اگر درون درست نشود؛ می مانیم … یا طعمه ی حیوانات وحشی می شویم، یا از گرسنگی می میریم.
کاری برای اقتصاد و فرهنگ بیمار جامعه نمی شود؛ تنها و تنها، مشغول سرگرم کردن مردم شده اند.