یادت می آید؟

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

یادت می‌آید، پیراهن قرمز رنگت را؟
همان که هم رنگ روسری‌ات بود. هم رنگ گل‌های دامنت. هم رنگ سنگ عقیقِ انگشترت.

روی بند تاب می‌خورد. از حیاط که آمدی، در دستانت بود. تا کردی و گذاشتی توی پلاستیک.

-«چرا گذاشتیش تو پلاستیک؟»
+« دیگه نمی‌پوشمش.»
-«خب بدِش به من!»
+«می‌خوای چیکار؟»
-«می‌خوام نگهش دارم برا خودم.»
ابرو بالا انداختی و خنده‌ات را پشت دست قایم کردی: «مالِ تو.»

پیراهنت را در دست گرفتم. عطر تنت را به خود گرفته بود. چسباندم به صورتم، تا جا داشت شمیمت را به جان راندم .

تو باز خندیدی.

در کمد را باز کردم، همان روز که کمی هم قد و قواره‌ات شدم.
چشم گرداندم کنجِ کمد.
پیراهنت، آرمیده کنجِ دنجِ کمد، خودنمایی می‌کرد. مستِ عطرش شدم.
وسوسه‌ام کرد. پوشیدمش.
از همان روز که کمی هم قد و قواره‌ات شدم…
دیگر بوی تو را نداد.


0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها