پوزه شیطان!
کجــا غُربت از این جگر سوزتر می یابی؟
ذریه آدم و از جنس فرشتگان باشی و در میان دَدان گرفتار!
گیاهِ غفلت حلقه زَند دور پایِ عقل و دلت
و
یک آنْ چشم بیندازی….
کَلَّا! من این نبودم؟!
من که ملائک را همنشین بودم.
چرا …اکنون…این جا؟
نشانی از قلبِ نورانیِ حرم الله نیست.
پوزه شیطان در جوف سینه فرو رفته و قلبم در میان دندان هایش شکار…
این منم؟
ذریه آدم و از جنس شیطان!
حالا این دلِ در بندْ، میل بهشت؛ هوای خانه کرده و دست در دست شیطان پا جای پایش می گذارد و می رود…نه… می دود، تا برسد به قدم های بلندَش.
چشمان خیسش را به سوی آسمان می گرداند. نور می تابد. شیطان دست حایل می کند و از گوشه چشم خیره به دلْ، دندان ها را روی هم فشار می دهد.
درد در گوشه گوشه دلْ می خزد.
دلْ شیون سر می دهد:
یَا غِیاثَ مَنْ لَاغِیاثَ لَهُ…یَا مُنْجِىَ الْهَلْکىٰ
امام جعفر صادق علیه السلام:
♦شیطان ابلیس، قلب (غافل) آدمی را با پوزه خود قبضه میکند، همین که خدا را یاد کُند آن را رها کرده عقبگرد میکند و پنهان میشود و لذا به نام «خنّاس» (پنهانکار) مُلقّب گردید.«بحار، ج ۶۳، ص ۹۷»