رقص

مسیر همیشگی‌ام شده‌است. دستِ  زندگی در دستم. سنگ ریزه را با نوک پایش  به چند قدم جلوتر پرت می‌کند. با انگشت به گربه‌ی روی دیوار اشاره می‌کند: وای چقده پشمالوئه! آهنگِ داد و فریاد، قلبم را به رقص در می‌آورد. زندگی ساکت می‌شود. با چشمانِ تسلیم کننده‌اش نگاهم می‌کند. نگاهم ادامه مطلب…

مهلت بده!

تسبیحش را از  جیب در می‌آورم. دانه دانه، مهره‌هایش را زیر انگشتان لمس می‌کنم. تشنه‌ی آب فراتم ای اجل مهلت بده! سر تکان می‌دهم؛ نه! هیچ‌گاه تشنه‌ی آبی نخواهم بود که لبـان اربابم را تَر نکرد. نامش در شبستان می‌چرخد و از دریچه‌ی قلبم وارد می‌شود. دل سیاهم به تپش ادامه مطلب…

زود برگرد!

طِرِماحِ شاعر! نامه‌ی امام علی علیه‌السلام را به معاویه می‌رساند. به عشقِ اهل بیت، شعرها می‌سراید. همراه امام حسین علیه‌السلام می‌شود. از بیراهه، شناسایِ راه کوفه می‌شود. :«برای اهلم آذوقه می‌برم و به شما می پیوندم.» :«زود برگرد!» برگشت. عصر بود. تن‌ها زیر سم اسبان. خیمه ها سوخته. گوش دخترکان ادامه مطلب…

لا أدری

به تزویر و به تطمیعِ ابن‌زیاد راهی کربلا شدند؛ برای رویارویی با حسین علیه‌السلام. آنان که با دیدن امام دلشان می‌لرزید، با ترفند ابن‌زیاد در کوفه ساکت و منفعل ماندند. عمرو بن حجاج زبیدی برای امام نامه نوشته بود، که بیایَد، نوشته‌بود که با امام بیعت می‌کند. لیک فرمانده‌ی لشکر عمر ادامه مطلب…