طاق

ماییم طرید و شَرید؛ لیک بی خبر از حــال خویش!  دار غَرور ما را فریفته است؛  وگرنه یتیم آل محمد، از این مِحنت، قامتش گوی شده بود، نه اینکه سرگرم مَرَح و مَستی و مُستی.   طریدِ بی شاخ و برگ، بایست قامتش به گرانیِ بار اَمـانت، محـراب شود؛ از ادامه مطلب…

قلب سلیم

دعا را از حفظ می‌خوانم. یاد او می‌افتم. روی دوپا، کنارم نشست. دست چروکیده و پیرش را، روی سنگ گذاشت: «داییِ من بود.» به اسم حک شده روی سنگ سیمانی، برای بار چندم نظر انداختم؛ قنبر «بوجار بود.» نگاهم کرد: «می‌دونی بوجار یعنی چی؟» نگاهم را دزدیدم: «نه.» «گندما رو ادامه مطلب…

قصیده محدود

آبی آسمان، گواهی می‌داد که روز است. صبح بود یا چاشت، ظهر بود یا دم غروب؟ حیران بودم. گویی آسمان، زمینِ صحن را به آغوش کشیده‌بود. ایستاده بر زمین، در دل آسمان، درست روبه‌رویِ گنبد بودم. گنبد طلایی رنگ، چونان خورشید، خط افق را پوشانده‌بود. حد جاری شد. تازیانه بر ادامه مطلب…

لوبیای سحرآمیز!

با این که برگشت به گذشته، مزه‌ی ذهنم را تلخ می‌کرد، نوشتم؛ ظاهر سایت، پس از چند سال، عوض شده بود. متن «درباره‌ی ما» را خواندم. آن زمان، متن مورد علاقه‌ام بود؛ اما حالا به دنبال آن شور قدیمشان می‌گشتم. متن کمی دستکاری شده بود. گویی آن چند جوان ابتدای ادامه مطلب…