درِ بهشت

کنارم می نشیند. اشکْ سرمه ی چشمش … نگاهم را به نگاهش می دوزم. «برای این که درِ بهشت رو به رومون باز کنن، باید بهشتی بشیم. مگه نه؟!» سر تکان می دهم:«اوهوم!» «یه بهشتی چطوریه؟… دورغ گو نیست. عصبی نیست… کینه ای نیست.» «اما تبری داره وا! تحمل ظالم…» ادامه مطلب…

صادقانه می گویم.

«گفتند محبت را نشانْ چیست؟گفت: آنکه به نیکویی زیادت نشود و به جفا نقصان نگیرد.» صادقانه می گویم؛ اگر میخواهمت برای سر به راه شدن است. برای دیدن لبخند مولایم علی در هنگام دادن جان! بی تو، جان دادنم در این تلبسوا الحق بالباطل را نمی خواهم. مولایم دروغ است ادامه مطلب…

معنا!

هوشنگ ابتهاج می گوید زبان برای بیان واقعیات خارجی است. درد را مثال می زند؛ «چطوری می خوای دردُ بگی؟!» وقتی می گویند عالَمِ دیگر فقط عالَمِ معناست… می اندیشم به صوَر عالم ماده، حتّی کلمات هم تصویرند…اصوات…هر آنچه با حواس پنجگانه می یابم؛ همگی صورتند. و اگر من در ادامه مطلب…

دوری

و گفت:«هر که از چیزی بترسد، از وی گریزد و هر که از خـدایْ ترسد، در او گریزد.» فَكَيْفَــ دوری ات را تحمّل کنم؟