پوزه شیطان!

کجــا غُربت از این جگر سوزتر می یابی؟ ذریه آدم و از جنس فرشتگان باشی و در میان دَدان گرفتار! گیاهِ غفلت حلقه زَند دور پایِ عقل و دلت و یک آنْ چشم بیندازی…. کَلَّا! من این نبودم؟! من که ملائک را همنشین بودم. چرا …اکنون…این جا؟ نشانی از قلبِ ادامه مطلب…

ظهور

می گویند اگر در حال انتظار بمیری چیزی از دست نداده ای. گویی در هنگام حکومتِ امامت جان داده ای. اما… من که حق و باطل را گم کرده ام چه کنم؟ چشم، برای دیدن، نور می خواهد. گاه در تاریکی، گاه در گرگ و میشیِ هوا و من متحیر ادامه مطلب…

شبِ امتحان

شبِ امتحان که می شد، کتاب دویست صفحه ای را قورت می دادم و صبح بنابر سوالات قی می کردم روی برگه. بعد از مدّتی هر چه می کردم چیزی از کتاب در ذهن مبارکم نمانده بود. درست مثل غذایی که یکباره با آن معده پر می شود و چون ادامه مطلب…