در چند قدمی…

از دستِ غیبت تو شكایت نمی‌كنم  تا نیست غیبتی نبود لذّت حضور حافظ شكایت از «غم هجران» چه می‌كنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور چند شبی است که آهنگ بـاد در گوشم می وزد. پرده می رقصد. شاخه ی نهال های توی باغچه در برابر این ادامه مطلب…

کاریست که شده!

گاز تمیز شده است. خوشحالم. قابلمه را با احتیاط می گذارم روی گاز. می دانم از این لجباز های همه چیز به هم ریز است. زیرش را کم می کنم و درش را کج می گذارم. می روم دنبال بقیه کارها. یک ساعتی می گذرد. صدایی می آید. می روم ادامه مطلب…

نه این که ندانم، یادم رفته است.

روی شکم دراز کشیده ام.  پاهایم را تکان تکان می دهم.  نقاشیِ یک درخت با یک کلبه. با آب رنگ، رنگش می کنم. تمام فکر و حواسم پیش خانوم معلّم است. انگار روبه رویم نشسته است و موهایم را نـاز می کند:«وای! چه خوشگل کشیدی!» بـاید هر چه زودتر نقاشی ادامه مطلب…