آمد!

دستم را از دستش رها می کند. دست می برد زیر لباس. با نخ قرمز سمت چپش یک دست کشیده شده است. نگاهم می کند: قشنگه؟ دست می کشم روی لباس. نرم است. زل زل نگاهش می کنم و سر تکان می دهم: آره می خندد:«اسم امام حسین هم روش ادامه مطلب…

روزنه

می ایستم، درست در چهارچوب درِ آشپزخانه.خمیازه ای می کشم و چشمم را می خارانم.نور خورشید از روزنه ی سقف سرش را کرده تو و بر و بر مادرم را نگاه می کند.مادرم بی توجه سیب زمینی خلالی را می ریزد توی ماهیتابه.صدای جیلیز و ویلیز روغن می رود توی ادامه مطلب…

باغ وحش کوه صفه

برای دلش می گویم: «باشه.» می رویم تو. شیرِ ماده گوشه ای نشسته و بی حوصله گوشه ای را نگاه می کند.هر چه فکر می کند غروب زیبای جنگل را به یاد نمی آورد. گرگ زیبایی سرش را روی دستش گذاشته و خمیازه می کشد. گربه ی  سیاه گوش از ادامه مطلب…

مشق عشق کن!

خدای منزه می دارد خود را را از حَمدِ حمدکنندگان به جز مخلَصین. ادب بندگی این است تو تسبیح گوی و به حمد که رسیدی، خدای را آن طور که خودش یادت داده است، حمد کن. مثل سُبْحانَ رَبِّی العَظِیمِ وَبِحَمْدِهِ همه ی موجودات زبان به تسبیح گشوده اند؛ ای ادامه مطلب…