بنیان مرصوص
برای بودنِ با تو، طابق نعل به نعل بودنِ من، نیاز به بنیانی مرصوص دارم. پدر ِ مهربانم، دخترت دست تو را می خواهد. می خواهد روی دو پای ضعیفش بایستد. می خواهد با تو و برای تو قدم بردارد. کمکم کن! ذکر یا علی دور زبانم می چرخد و ادامه مطلب…
برای بودنِ با تو، طابق نعل به نعل بودنِ من، نیاز به بنیانی مرصوص دارم. پدر ِ مهربانم، دخترت دست تو را می خواهد. می خواهد روی دو پای ضعیفش بایستد. می خواهد با تو و برای تو قدم بردارد. کمکم کن! ذکر یا علی دور زبانم می چرخد و ادامه مطلب…
به اندازه ی یک نماز مهلت خواستم. امان نداد. تا می توانست بارید. دوباره قامت بستم. هی بغض فرو خوردم. بین این همه عسر یسری نمی بینم. امید می دهند با تو بهـار می شود. بیــا! بگو… با این خزان زود رس چه کنم!
نوجوان نامه را سپرد به دستِ آبــ. حسین بن روح را صدا زد. : سلامٌ علیکم…نامه ام را به دستشان برسانید. چشمِ موج به کاغذِ خیسِ از اشک افتاد. دزدیدَش و با خود برد. فرشته ای با نگرانی دمِ در خانه ایستاده بود. با دیدنش پرسید کجا بودی؟ غرق در ادامه مطلب…
برخی می گویند خدا دستم را گرفت؛ گرمای دستش را حس کردم. یا می گویند به مو رسید؛ ولی پاره نشد. برخی می گویند حیا می کنم برای امور دنیایی از خدا کمک بخواهم. اما با خدا که رودربایستی ندارم؛ می خواهم بنویسم آن چه دریافتم را مادرم می گفت ادامه مطلب…