عشق به خداوند

به کمک قرص و پارچه نم‌دار، تب فروکش کرد و دردِ سر بی‌جان شد و دیدگان باز. وضو گرفتم و دو دست‌ به بستن قامت، کنار گوش‌ها آرام گرفتند. زندگی پهلویم ایستاد: «نمازمو نخوندم که با تو بخونم عمه.» بی‌اراده در دل زمزمه کردم: «يَا عِمادَ مَنْ لَاعِمادَ لَهُ، وَيَا ادامه مطلب…

مرگِ زنده‌ رود!

آخرین کامیونِ خاک بود که دور می‌شد. لبه‌ی آبگیر نشست. پاهاش را آویزان کرد. پاهاش به اندازه‌ی یک قدمِ بلند با کف آبگیر فاصله داشت. محمد از درِ آهنی باغ پیداش شد. نگاهی به سرتاپای در کرد: «این درا هم سبک تِرس، هم راحت تِر باز می‌شِد. بایِد زودتِر عوضش ادامه مطلب…

خسته

کلام علی علیه السلام، بار قضاوت را از دوش عمربن خطاب برداشت. رو به او کرد: «لا ابقانی الله بعدک یا علی!» تاریکی شب بود. صحرای کربلا. امام حسین یک شب از دشمن مهلت گرفت. راه بیابان را نشان داد: «برگردید. هر کس با من بماند، فردا شهید خواهد شد.» ادامه مطلب…

ایثار

و گفت: «محبّت ایثـار است برایِ محـبوب.» و «هَلِ الدّینُ إلَّا الحُبُّ؟» ایثـارِ من برای محبوب؟؟؟ آهای خودم! به احترامت می ایستم و کلاه از سَـر برمی دارم. به راستی برای محبوبــ چه کردی؟ گوشه گوشه ی زندگی ات را بنگر! کجاست پرونده ی ایثارهایَت؟؟ یا حسین بن علی علیک ادامه مطلب…