مهلاًمهلا
خسته از گنـاه و پینه بسته ی گنـاهم! به تماشا نشسته ام این اسـارت را؛ پیوندِ نافرمانی و نفْسِ از نفَس افتاده ام! نَفیر سُـویدای دلـم، مهلاًمهلاست! أبوالأحـرار عَليْكَ مِنّي سـلام! یا سَـیدي! صـل من أجلي! آقایم برایم دعا کن!
خسته از گنـاه و پینه بسته ی گنـاهم! به تماشا نشسته ام این اسـارت را؛ پیوندِ نافرمانی و نفْسِ از نفَس افتاده ام! نَفیر سُـویدای دلـم، مهلاًمهلاست! أبوالأحـرار عَليْكَ مِنّي سـلام! یا سَـیدي! صـل من أجلي! آقایم برایم دعا کن!
امروز باید برود سرکار… خب من هم به کارهای عقب مانده می رسم. می روم توی آشپزخانه. مادرم می گوید جمع و جور کردن ظرف ها و آشپزخانه مهم است. شستن ظرف ها دیگر کاری ندارد. فکری برای شام می کنم. دیر پز است و باید جا بیفتد. آماده می ادامه مطلب…