اسراف

 باید ثمر دهم. با این همه اسراف، چگونه؟ باید شاخه‌های اضافی را هرس کنم.  این همه شاخ و برگِ بی‌سود،  تمام توانم را می‌گیرد. ابتدایش زیبا می‌نماید؛ لیک ریشه‌ها ضعیف می‌شود. شاخه‌ها می‌خشکد.  برگ‌ها زرد می‌شود و می‌ریزد.  تنه‌ی کهنه و خشکیده… فقط سوختی است برای در راه ماندگان. یا ادامه مطلب…

دنیـا

کتاب کشکول شیخ بهایی را باز می کنم. این عبارات، در مورد دنیا، از جلوی چشمانم رد می شود: «دل خویش را به یأس از تو قانع ساختم و از تو بازگشتم؛ چه یأس نیکوترین داروی طمع است. تو نیک بدان و من نیک دانم که از این پس دیگر ادامه مطلب…

زمان

زندگی پرسید: چرا به شما می‌گویند امام زمان؟ مگر نامتان مهدی نیست؟!  گفتم: شما امام ما انسان‌ها در این زمان هستید. تنها رهبر زنده‌ی ما. بعد گفت: برای این از پیش ما رفته‌اید که آدم بدها شهیدتان نکنند؟ مثل امام‌های قبلی؟ گفت: قایم شده‌اید؟ گفتم: آره! وگرنه آدم بدها شما ادامه مطلب…

نوبت گاه توست!

شکمبه روی سرش افتاد و دلِ دختـر کف سینه‌اش. اشک آمد در چشمِ دختـر، بدون فرو ریختن. دوید به سوی پـدر؛ اما در پس آن دریای مواج، نظاره­‌ی چهره‌یِ مهربانِ پـدر، سخت. لبخند بر لب و آه در سینه، شکمبه را از روی سر پـدر کنار زد. دست روی صورت ادامه مطلب…