پیاله آب
برای رسیدن به گامهای بلندش، میدویدم. پیِ آوایی نا آشنا، قدم برمیداشت. از این کوچهباغ به کوچهباغ بعدی. من هم به دنبالش. دورنمـای کوچهباغی پهن، که در امتدادش تا چشم کار میکرد، زمین کشاورزی بود. صدا نزدیک و نزدیکتر میشد. رودخانهی باریک آب، بین کوچه و زمین سرسبز، جدایی ادامه مطلب…