سایه همان نیستیِ نور است.
این دنیا و ما فیها چونان سایه است.
جمله ی غم ها و اندوه ها؛
سرشار از نیستی است؛ مریضی ها، هجران ها، و ظلم ها…
صبر و رضا در برابر نیستی … معامله ی من است با الله و پیدا کردنِ قابلیتِ پر شدن از فیض وجودی او، پر شدن از هستی…
این صبر و بندگی فاصله ی رسیدن من است به کمال، به جایی که سایه ای نیست؛ جایی که جملگی وجود است و وجود…
جایی که نه خوفی در آن راه دارد و نه حزنی.
به تجلی الله می اندیشم؛ همان وجود محض؛ همان آیینه ی خدا در روی زمین…
نیستی دورش را احاطه کرد. صبر ایوب نبی شرم کرد در برابر صبر ایشان و رسید به فزت و رب الکعبه…
و من چون پرنده ای که راه به قفس برده است؛ به در و دیوار نمی کوبم تا راه بیابم؛ مبادا پر و بالم بشکند، که با بال و پری شکسته، راه به چه کارم آید… می نشینم و چشم می دوزم به هجوم سایه ها تا روزنه را از نورِ تابیده بر سایه ها ببینم و راه بیابم.