زنده به گور
شب جمعه شد و داغ دل تازه.
روی زخم، نمک می پاشند.
می گویند جایت خالی است.
دلتنگی چنگ انداخته به گلویم، فشار می دهد و قلبم را مچاله می کند.
نامت را صدا می زنم، طعم خون در حنجره ام می نشیند.
ببین بی تو نمی توانم…
چرا نمی آیی؟
شب جمعه شد و داغ دل تازه.
روی زخم، نمک می پاشند.
می گویند جایت خالی است.
دلتنگی چنگ انداخته به گلویم، فشار می دهد و قلبم را مچاله می کند.
نامت را صدا می زنم، طعم خون در حنجره ام می نشیند.
ببین بی تو نمی توانم…
چرا نمی آیی؟