فرزند بیشتر یا کمتر، کدام زندگی بهتر؟
زنگ سوم که خورد، صدایش پیچید توی گوشم. تنها بود. سوال هایی می پرسیدم که به بهانه اش تا دلش می خواهد حرف بزند. حرف رسید به پیری و مریضی. و به اولاد.
گفت بچهی زیاد، عصای پیری و کوری است. بچه بیار! دیر شده وا. تنها می مونی!
زیاد بیار! نه مثل امروزیا که یکی، دوتا بیشتر نمیارن.
گفت خودم، شش تا بچه دارم.
بعد هم گفت البته آنها کار دارند و نمیرسند سری بزنند. شبها از تنهایی گریه میکنم و آرزوی مرگ می کنم.