شـجَره
برگهای درختِ توی باغچه، زرد شدهاست. گاه یکی از برگها، بیهیچ بهانهای، از شاخه جدا میشود و رقصان پای درخت میافتد.
این روزها، شاخهی شجرهی طیبه، نحیفتر و رنجورتر شدهاست. میوههایش غمگین و دیدههاشان پر آب است.
این روزها اهلِبیت حضرت علی علیهالسلام، همه دل تنگند.
چند ماهیاست که کَسانِ خانه ماتم زدهاند. گویی میخواهد داغْ از سرْ گرفتهشود. گویی میخواهد ستونِ دوم زندگیِ علی علیهالسلام در هم بشکند.
علی علیهالسلام، تنهاتر شود. شبها چشم بر هم نگذارد. روزها دمْ فرو بندد. آرام گریه کند. محاسنش سفید شود و بدون خضـاب بماند.
خضـابش بِشود خونِ فرق سر.
این روزهـا،
این روزهـایی که دامهای شیطان پُر از طُعمه است، بازارش داغ است و خریدارانش زیاد.
این روزهایی که آفتاب، پشت ابر است و رویِ حقیقت سایه افتادهاست؛ در این هوای آلوده، برگهایِ زرد و غمزدهی این درخت، تقلا میکنند تا از شـاخه جدا نشوند. تقلا میکنند از چشمِ شاخه نیفتند.
چنگ به دامانِ فرزندِ میوهی این درخت زدهاند. به انتظــارِ آمدنِ انتقام گیرنده از اویی که پهلویِ شاخه را شکست، دست به دعا برداشتهاند.
آنْ مردِ عٰاشِـقْ ؛
چگونه راضی شد آندو، مهمان خانهاش شوند؟
چگونه راضی شد، به گونهای رفتار کند که او بگوید: لا ابقانی الله بعدک یا علی؟
این صبر، این عشق به الله…
من چقدر شبیه مولا هستم؟ هیچْ
این منیّت از کجا میجوشد؟
برای اتصال به شـاخه، دست و پایی نمی زنم؟
هیچْ نسبتی با شجرهی طیبه ندارم؟
هَمْسی آشـنا… شجرهی خبیثه…
+محمد صلي الله عليه و آله: «أنَا الشَّجَرَةُ و فاطِمَةُ فَرعُها و عَلِيٌّ لَقاحُها و الحَسَنُ والحُسَينُ ثَمَرَتُها وشيعَتُنا وَرَقُها…؛ من آن درخت هستم و فاطمه شاخه آن و على لقاح [مايه بارورى] آن و حسن و حسين ميوه آن و شيعيان ما برگهاى آن هستند و ….»
(المستدرك على الصحيحين: ۳/ ۱۷۴ / ۴۷۵۵ عن عبدالرحمن بن عوف.)