فقط تو را می خواهم.
بار سنگین بود. تمام تلاشش این بود که از دستش رها نشود. کمرش را صاف کرد. غرور جوانی اش انگاری داشت زیر نگاه ها له می شد. اما دست از تلاش برنداشت. دندان ها را به هم فشار داد و انگشت ها را به هم چسباند. بار توی بغلش محکم ادامه مطلب…
بار سنگین بود. تمام تلاشش این بود که از دستش رها نشود. کمرش را صاف کرد. غرور جوانی اش انگاری داشت زیر نگاه ها له می شد. اما دست از تلاش برنداشت. دندان ها را به هم فشار داد و انگشت ها را به هم چسباند. بار توی بغلش محکم ادامه مطلب…
شب جمعه شد و داغ دل تازه. روی زخم، نمک می پاشند. می گویند جایت خالی است. دلتنگی چنگ انداخته به گلویم، فشار می دهد و قلبم را مچاله می کند. نامت را صدا می زنم، طعم خون در حنجره ام می نشیند. ببین بی تو نمی توانم… چرا نمی ادامه مطلب…