روزنه

می ایستم، درست در چهارچوب درِ آشپزخانه.خمیازه ای می کشم و چشمم را می خارانم.نور خورشید از روزنه ی سقف سرش را کرده تو و بر و بر مادرم را نگاه می کند.مادرم بی توجه سیب زمینی خلالی را می ریزد توی ماهیتابه.صدای جیلیز و ویلیز روغن می رود توی ادامه مطلب…

باغ وحش کوه صفه

برای دلش می گویم: «باشه.» می رویم تو. شیرِ ماده گوشه ای نشسته و بی حوصله گوشه ای را نگاه می کند.هر چه فکر می کند غروب زیبای جنگل را به یاد نمی آورد. گرگ زیبایی سرش را روی دستش گذاشته و خمیازه می کشد. گربه ی  سیاه گوش از ادامه مطلب…

مشق عشق کن!

خدای منزه می دارد خود را را از حَمدِ حمدکنندگان به جز مخلَصین. ادب بندگی این است تو تسبیح گوی و به حمد که رسیدی، خدای را آن طور که خودش یادت داده است، حمد کن. مثل سُبْحانَ رَبِّی العَظِیمِ وَبِحَمْدِهِ همه ی موجودات زبان به تسبیح گشوده اند؛ ای ادامه مطلب…

در چند قدمی…

از دستِ غیبت تو شكایت نمی‌كنم  تا نیست غیبتی نبود لذّت حضور حافظ شكایت از «غم هجران» چه می‌كنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور چند شبی است که آهنگ بـاد در گوشم می وزد. پرده می رقصد. شاخه ی نهال های توی باغچه در برابر این ادامه مطلب…