درِ بهشت
کنارم می نشیند. اشکْ سرمه ی چشمش … نگاهم را به نگاهش می دوزم. «برای این که درِ بهشت رو به رومون باز کنن، باید بهشتی بشیم. مگه نه؟!» سر تکان می دهم:«اوهوم!» «یه بهشتی چطوریه؟… دورغ گو نیست. عصبی نیست… کینه ای نیست.» «اما تبری داره وا! تحمل ظالم…» ادامه مطلب…