رُدَّ عَلَیَّ…
دیگر ندیدندش. نه توی مسجد، نه توی بازار، نه توی راه، نه دم درِ خانه ی علی و زهرا… دیگر نشنیدند صدای قرآن شب تا صبحش را، نغمه ی حجازَش را… اما دلتنگش نشدند… سراغش را نگرفتند… حالا ای یوسفِ زهرا تو را ندیدم، اگر هم دیده ام نشناختم… اعتراف ادامه مطلب…